جدول جو
جدول جو

معنی بهت آور - جستجوی لغت در جدول جو

بهت آور
شگفت آور، مبهوت کتتده، بهت زا، حیرت آور، تعجب آور
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رَهْ وَ)
مخفف ره آورد و راه آورد. (یاداشت مؤلف) (از برهان) (از آنندراج). مسافر و سیاح. (ناظم الاطباء) ، ره آورد. (ناظم الاطباء). به معنی راه آورد است که ارمغان گویند. (انجمن آرا) (از شرفنامۀ منیری). رجوع به ره آورد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آنکه فراهم میکند و مرتب می سازد و ترتیب میدهد. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
کوربخت. که بخت خوب ندارد. شوم بخت. بداختر. بدبخت. زن که شوی خوب نداشته باشد. (از یادداشت های لغتنامه).
- بخت کور شدن، کوربخت شدن. بدبخت گشتن. شوم بخت شدن:
نه هر کز پی شیر شد خورد گور
بسا کس که از شیر شد بخت کور.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(بِ تُوا)
شغال ماده. رجوع به ابن آوی شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
با ریشه بسیار. بزرگ بیخ. راسی. راسیه. اصیل کلان بیخ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دارای چندین ریشه. (ناظم الاطباء) : درختی هر کدام بیخ آورتر و راسخ تر به ساعتی قلع توان کرد. (سندبادنامه ص 119). از غزارت و غلبۀ آن سنگ گران بگرداند و درخت بیخ آور بکند. (ترجمه تاریخ یمینی).
- کوه بیخ آور، جبلی راسخ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
، عشقه و لبلاب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ را)
ترسناک. مهیب. ترس آورد
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ کَ / کِ دَ / دِ)
رقت انگیز. که حس ترحم برانگیزد. که حس شفقت و دلسوزی تهییج کند. که شخص را به حال رقت و تأثر آورد. (یادداشت مؤلف). که دل سوزاند. رجوع به رقت آوردن و رقت انگیز شود
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ / دِ)
بختاور. خوشبخت. نیکبخت. که بخت موافق دارد. برابر بدبخت. دولتمند. فیروزبخت. بختیار. با طالع خوب. جوانبخت. (آنندراج) :
هنرها ز بدبخت آهو بود
ز بخت آوران زشت، نیکو بود.
ابوشکور بلخی.
بزیر اندرون بود هامون و دشت
که بدبخت و بخت آور آنجا گذشت.
فردوسی.
ماهم از ایام بخت آور شدیم
بارها بر وی مظفر آمدیم.
مولوی.
و رجوع به بختور شود
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ)
مرکّب از: بخت + ور، بختیار. دولتمند. بختاور. (آنندراج)، صاحب بخت. (برهان قاطع)، مقبل. (ناظم الاطباء)، مطعم. (منتهی الارب)، خوش بخت. سعید. بخت مند. دولتی. حظی. مرزوق:
آنکه ترازوی سخن سخته کرد
بختوران را به سخن پخته کرد.
نظامی.
تخت بر آن سر که برو پای تست
بختور آن دل که درو جای تست.
نظامی.
بختور از طالع جوزا برآی
جوز شکن آنگه و بخت آزمای.
نظامی.
گر بختوری مراد خود خواهی یافت
ور بخت بدی سزای خود خواهی دید.
سعدی (صاحبیه)،
جوانان شایستۀ بخت ور
ز گفتار پیران نپیچند سر.
سعدی.
هو یکسب المعدوم، یعنی او بختور است که میرسد چیزی را که دیگران محرومند از آن. (منتهی الارب) ، هر جانور درنده. (ناظم الاطباء) ، رعد. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برق. (شرفنامه منیری) (فرهنگ نظام)، و رجوع به بختو و بخنو و بختور شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
بی همال. (یادداشت بخطمرحوم دهخدا). بی چون. بی مانند. بی همال:
در کفایت بی نظیری در مروت بی بدیل
در سخاوت بی همالی در سخن بی آوری.
سوزنی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
و رجوع به ’آور’ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ قا)
مناسب و لایق و شایسته و سزاوار. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باد آور
تصویر باد آور
کنایه از چیزی باشد که مفت و بی زحمت بدست آید
فرهنگ لغت هوشیار
پدید آورنده گوهر موجد جواهر: گاوی کنند و چون صدف آبستن اند لیک از طبع گوهر آور و عنبر فکن نیند. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از به زور
تصویر به زور
اجباری
فرهنگ واژه فارسی سره
اجبار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ترس آور، ترسناک، خوف انگیز، خوفناک، دهشت انگیز، مدهش، وحشت انگیز، وحشتناک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ترحم برانگیز، جانگداز، دردناک، رقت انگیز، رقت بار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نامناسب، نامطلوب، مطلوب، حالت دلخواه (این واژه در مناطق
فرهنگ گویش مازندرانی
بی مزه، از میل انداختن، امساک در پذیرفتن، ابا کردن، بی مزه، از میل انداختن، امساک در پذیرفتن، اباکردن
فرهنگ گویش مازندرانی